ترجمه از آخرین کتاب محمود درویش
یک تعطیلی کوتاه
روز شنبه خیال کردم می میرم
به خودم گفتم باید ارثی باقی بگذارم
اما هیچ چیزی نیافتم
گفتم باید دوستی را صدا کنم
تا تعریف کنم مرده ام
اما هیچ کسی را نیافتم
گفتم باید به سمت گورم بروم
تا آن را پر کنم
اما هیچ راهی نیافتم
گفتم باید وظیفه ام را انجام دهم
وآخرین خط را برای سایه ها بنویسم
اما آب بر کلماتم ریخت
گفتم باید کاری بکنم
اینجا و اکنون
اما هیچ کاری برای یک مرده پیدا نکردم
و فریاد زدم
این مرگ بی معنی است
یک درک مزخرف آشفته
نمی توانم فکر کنم کامل و به تمامی مرده ام
شاید راه میانه ای هست
یا شاید مرده ای هستم که بازگشته
تا یک تعطیلی کوتاه را در زندگی بگذراند.
باقی مانده ی یک زندگی
اگر کسی بگوید تو امشب خواهی مرد
فکر می کنی در وقت باقی چه خواهی کرد ؟
به ساعت نگاهی می اندازم
آب میو ه ای می نوشم
و سیبی گاز می زنم
و مدتی خیره می مانم
به مورچه ای که غذایش را پیدا می کند
بعد به ساعت نگاهی می اندازم
هنوز وقت دارم تا اصلاح کنم
برای نوشتن آدم لباسی می پوشد
می خواهم آبی باشد..
وفکر می کنم زنده تا وقت شام
پشت میز تحریربنشینم
و حتی نگاهی گذرا به رنگ کلمات نیندازم
سفید ، سفید ، سفید
در آخرین لحظات می خواهم شامی آماده کنم
و دو گیلاس شراب
یکی برای من و یکی برای آنکه می رود
خوابی کوتاه بین دو رویا
تا از خور و پفت بیدار شوی
بعد نگاهی به ساعت می اندازم
هنوز وقت هست که چیزی بخوانم
بخشی از دانته را می خوانم و نیمی از معلقات سبع
می بینم چطور زندگی ام
بی من جای دیگری می رود
و نمی پرسم
چه کسی بعد من اتاق های خالی را پر می کند
فکر می کنی تو ؟
خب البته !
و بعد ؟
شانه می زنم موهایم را
و این شعر ها را پرت میکنم
در سبد کاغذ های باطله
شیک ترین پیراهن ایتالیایی را می پوشم
وبا نوای ویلونی اسپانیایی
با من خودم خداحافظی می کنم
بعد
می روم
به محل مراسم تدفین
یک تعطیلی کوتاه
روز شنبه خیال کردم می میرم
به خودم گفتم باید ارثی باقی بگذارم
اما هیچ چیزی نیافتم
گفتم باید دوستی را صدا کنم
تا تعریف کنم مرده ام
اما هیچ کسی را نیافتم
گفتم باید به سمت گورم بروم
تا آن را پر کنم
اما هیچ راهی نیافتم
گفتم باید وظیفه ام را انجام دهم
وآخرین خط را برای سایه ها بنویسم
اما آب بر کلماتم ریخت
گفتم باید کاری بکنم
اینجا و اکنون
اما هیچ کاری برای یک مرده پیدا نکردم
و فریاد زدم
این مرگ بی معنی است
یک درک مزخرف آشفته
نمی توانم فکر کنم کامل و به تمامی مرده ام
شاید راه میانه ای هست
یا شاید مرده ای هستم که بازگشته
تا یک تعطیلی کوتاه را در زندگی بگذراند.
باقی مانده ی یک زندگی
اگر کسی بگوید تو امشب خواهی مرد
فکر می کنی در وقت باقی چه خواهی کرد ؟
به ساعت نگاهی می اندازم
آب میو ه ای می نوشم
و سیبی گاز می زنم
و مدتی خیره می مانم
به مورچه ای که غذایش را پیدا می کند
بعد به ساعت نگاهی می اندازم
هنوز وقت دارم تا اصلاح کنم
برای نوشتن آدم لباسی می پوشد
می خواهم آبی باشد..
وفکر می کنم زنده تا وقت شام
پشت میز تحریربنشینم
و حتی نگاهی گذرا به رنگ کلمات نیندازم
سفید ، سفید ، سفید
در آخرین لحظات می خواهم شامی آماده کنم
و دو گیلاس شراب
یکی برای من و یکی برای آنکه می رود
خوابی کوتاه بین دو رویا
تا از خور و پفت بیدار شوی
بعد نگاهی به ساعت می اندازم
هنوز وقت هست که چیزی بخوانم
بخشی از دانته را می خوانم و نیمی از معلقات سبع
می بینم چطور زندگی ام
بی من جای دیگری می رود
و نمی پرسم
چه کسی بعد من اتاق های خالی را پر می کند
فکر می کنی تو ؟
خب البته !
و بعد ؟
شانه می زنم موهایم را
و این شعر ها را پرت میکنم
در سبد کاغذ های باطله
شیک ترین پیراهن ایتالیایی را می پوشم
وبا نوای ویلونی اسپانیایی
با من خودم خداحافظی می کنم
بعد
می روم
به محل مراسم تدفین
No comments:
Post a Comment