دیوانه شو ؛ نترس ؛ تو آزادی ؛ چرا که دیوانه ها آزاد ند
و آرزویشان مثل میمون سر کوبیدن
به دیواره قفس تا میله ها بلرزند
دیوانه شو ؛ بی تعلق ؛ رها و بی رنگ
بلاهت ؛ لاپوشانی این قلب پاک ولبریزاست
در عمق رودخانه زیر لای و لجن فرو رفتن
دیوانه شو ؛ از تهمت ها نترس
نه بازنده ای تو؛ نه بُردی در کار است
بازی تمام می شود ؛ مانند مرگ ناشی باش
حرف های تو بویی از فریب نخواهد داد
دلیر خواهی شد ؛ آسوده خاطر و آرام
یک میهمان ِعالیمقام دوربساط میز