Wednesday 18 June 2014

Odveig Klyve - Norway

توپ تو هستی ؛ پا تو هستی ؛ هستی تو

علف سفید یا سیاه  ؛ تویی

باد تویی  ؛ چرخیدن فلک؛ سرعت تو هستی

زمان تو هستی ؛ دایره ای ؛ خطی ؛ نقطه تو هستی

تو هستی آنچه سرازیر سوی پایین کشیده می شود؛ طللوعی

 تو هستی ؛ هر چه طلوع کند تو یی

شیبی به سمت سکوتی عمیق و پهناور

که  سوی نعر ه ها می دود

شکل جرقه های در خشانی  در هوا  ؛ در رشته های افکار
 
تو هستی آنچه می چرخد

می پرد ؛ می خزد

می توانی نوازشی باشی ؛ در بی وزنی خلا

پرشی ماورا ی هر چه ناممکن است

می توانی روزی جایی اتفاق افتاده باشی

بین مقیاس و اندازه های ثابت

چیزی که از حد ومرزها گذشت  تا منفجر شود



یک رد و نشانه  ای  به روی شن ها

 روی پاشنه ؛ شانه ها

میزان آنچه  هیچ کسی  آن رادقیق نفهمید  

درست قبلی تو با  کاملا بعد



تعادل  بین خیلی دیر و خیلی زود

روز هایی  زیر قدم هامان ؛ پر از سنگریزه

در کفش  ها یمان ریگ است

امید ها زیر ناخن مخفی اند

خرده های شیشه زیر پوست  

شناور  و آویزان

روی جاذبه زمین معلقی

تمام جهت ها را میزان می کنند

تو درون ساعت ها جاسوسی می کنی

تا  ثانیه ها در اعماق  سقوط کنند

با شش ها ؛ رگ ها

با سنگینی عضلات ؛ استخوان ها.  رویا ها



همانی توکه این توپ خاکی است

با هاله ی گرد و درخشان اطرافش

غریزه ای ؛  قانون بازی یا تنازع بقا

توپی درون حلقه ؛ همه ی برد و باخت ها

جنگ – بازی

غریزه – قانون    همه توهستی

دست های خدا ؛ پا های خدا

Sunday 15 June 2014

شکار مارمولک در تاریکی Niels Han .Denmark


درحین کشت و کشتار
ما کنار دریاچه قدم زدیم
بی خبر از هر چه می گذشت
تو درباره زیمانوفسکی صحبت می کردی
من زل زدم به مطالعه ی  زاغکی
  که نوک می زد به فضله ی سگ 


هرکس در خودش زندانی ست
در محاصره دیوار ضخیم ِ نا فهمی
   محافظی محکم ؛ دورفکرهای پوسیده

یعضی فیلسوف ها می گویند
پر زدن پروانه ای در هیمالیا
می تواند وضع هوارا در قطب جنوب منقلب کند

بله شاید این حقیقت دارد
اما جایی که تانک ها رژه می روند
و گوشت و خون می چکد از شاخه های درختان
هیچ حرفی نمی تواند ؛ تسکینی برا ی ما باشد

جستجوی حقیقت
مانند شکار مارمولک میان تاریکی است
انگورهایی از آفریقای جنوبی
برنج از پاکستان
خرماهای رسیده از ایران 
ما از ایده مرزهای آزاد حمایت کردیم
برای میوه ها و سبزی ها
اما از هر طرف  چرخیدیم
کون مان همیشه پشت ما بود

مردگان  در روزنامه هادفن شدند
تا ما بی خیال ها
 راحت روی نیمکت شهربنشینیم
ودر حوالی بهشت
 خواب پروانه هارا ببینیم

...................................
ترجمه سهراب رحیمی.آزیتاقهرمان