.ماهنامه تجربه .شماره ۱۲، فروردین ۱۳۹۱. نیلزهاو شاعر و نويسنده متولد 49 يكي از چند چهره مطرح شعر
امروز دانمارك است. او در شعرهايش سبك و سياق خاص خود را دارد كه آميختهاي
از طنز و نگاه يك انسان مدرن به زندگي شهري و روابط مابين آدمهاست. زبان
شعر او ساده و شيوه بيان او ، فاقد استعاره؛ پيچيدگي؛ تصنع يا
احساسات اغراق شده است. او چندين كتاب شعر و سه مجموعه داستان به زبان
دانماركي دارد . اشعار او را به زبانهاي ديگر از جمله سوئدي، نروژي، تركي،
انگليسيو....ترجمه شدهاند، http://www.tajrobehmag.com/article/1743/%D9%86%D9%8A%D9%84%D8%B3%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D9%88--%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D8%A2%D8%B2%D9%8A%D8%AA%D8%A7-%D9%82%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86آلماني، هلندي، عربي و....ترجمه شدهاند
لهجه
با لحن كودكانهاي كه من حرف ميزد
نشد بگوييم: عشق من
دوستت دارم يا زيبا
با تصورات كلي
جملههايي كه غش و ضعف ميرفتند
کلمههايي برای ما زيادي درجه يك
که لباس راحتی به تن نداشتند
خود ما پوشيديم
بعدها ياد گرفتم
زيبايي چيزي واقعي ست
حسی که با واژههای صاف و ساده
شرحش دهی
شرحش دهی
بی ان که خودت را قرباني ببيني
اين خودفريبي: حرفهاي قطعي
هنوزمشكلساز است
كافه پوشكين
همين حالا هنوز ما در يك رمان روسي زندگي ميكنيم
در شعرهاي الكساندر پوشكين
ماهمان كسي هستيم
كه نشاني خيابانها را عوض کرد
كه نشاني خيابانها را عوض کرد
و چقدر محتاجیم
روی همان تخت در دامنه كوهستان بخوابيم
با لباسهاي غژغژي از شبنمهاي برفكي
حالا اينجا مسكو است
دوباره مسكو
آهسته راه ميرويم
همه چيز دروغي است
همه چيز دروغي است
درست عينِ خود واقعيت
تو داري خيال ميبافي
درباره دزديدن تفنگ سربازی خوابآلود
درباره دزديدن تفنگ سربازی خوابآلود
اما سرباز تمام شب بيدارمانده
توهمه شب را در كافه پوشكين رقصيدهاي
وقتي من ايستاده كنار رختكن
سيگار روسي دود كردم
خب ديگر چه؟
حالا اسم تو ناتاليا ست
و هي حرف مي زني
حرف می زنی
مثل كسي پاک خل
حرف می زنی
مثل كسي پاک خل
ديوانه ِ ديوانه
و الكساندر پوشكين هم در واقع
به دست همين معشوقهاش كشته شد
يك شادماني ترسناك
عشق يك مصيبت است
شادماني و بدبیاری
وقتي عين ِ فاجعه از راه ميرسد
با چراغهاي چشمك زن و آژيرخطر
با اضطرابي هولناک راهبندان ميشود
نه !هيچ كسي دلش نميخواهد آن جا باشد
توي آمبولانسِ سوانح ويژه
در دفاع از شاعران
از دست ما چه كاري ساخته است براي شاعران؟
زندگي با آنها خشن بوده
چقدر ترحم برانگيزند درآن لباسهاي سياه
پوستی ِكبود از يك كولاك داخلی
شاعري يك مرض وحشتناك است.
يك عفونت مسري از شكايت و نق نق
جيغ و فريادشان هواي جو را همانطورآلوده ميكند؛
كه نشتي يك نيروگاه اتمي ذهني؛
كه نشتي يك نيروگاه اتمي ذهني؛
واقعاً كه ديوانگي است
شاعري ظالمانه است
آدم ها را شبها بيدار نگه ميدارد
فاتحه ازدواجها را ميخواند
فاتحه ازدواجها را ميخواند
مردم را به كلبههاي پرت ِمتروك ميكشد؛ وسط چله زمستان
تصورش حتا؛ زجرآور است
شاعري يك طاعون است
بدتر از قانقاريا؛ يك نجسي ملعون
با همه اين تفاصيل حالا در نظر بگيريد
تحمل خودشان چقدر مشكل است
تحمل خودشان چقدر مشكل است
آنها هيستريكند مثل دوقلوهاي استثنايي
وقت خواب دندان قروچه ميكنند و نشخوارشان آت - آشغال و علف
وسط زوزه بادها؛ ساعتها زيرشكنجه استعارههاایستادن
مبهوت و منگ
هر روز براي آنها يك تعطيلي مذهبي است
آي؛ لطفاً رحم كنيد به شاعرها
آنها کر و كورند
به آنها كمك كنيد؛ جايي وسط ترافيك گيج و گول ايستادهاند
با يك معلوليت ِنامرئي
براي به ياد آوردن همه جور چيزي درست همين حالا
و بعد يكي از آنها دارد گوش می دهد
به صداي يك آژير از فاصلهاي دور؛ پشت سر
نشان بدهيد؛ چقدر به آنها توجه داريد
شاعرها مثل بچهها كمعقلند
دعا كنيد! براي شاعرها
آنها غمگین زاده ميشوند
چه گريه و زاريها مادرها برايشان كردند
براي خلاصي آنها از دست دكتر و وكيل
از ترس خل شدن
آي؛ واقعاً بايد گريه كرد به حال شاعرها
هيچ چيزي نميتواند آنها را نجات دهد
شاعري مثل هجوم يك جذام پنهاني است
آنها زندانياند در دنياي خواب و خیال
دريك منطقه نفرتانگيز پر از شبح
و ارواح شرير
وقتي توي يك روز آفتابي ِروشن؛ زير نور درخشان
يكي از آنها را دیدید
كه لنگ لنگان از دخمه آپارتمانش بیرون ميخزد با آن صورت رنگ پريده
مثل يك نعش؛ با شكل و ريخت ِِكج معوج از شدت تفكروتعمق
قدمزنان به سويش برويد؛ كمكش كنيد
بند كفشش را گره بزنيد، به سمت پارك راهنمايياش كنيد
كمك كنيد روي نيمكت بنشيند
زير آفتاب؛ برايش كمي آواز بخوانيد
يك بستني برايش بخريد و يك قصه تعريف كنيد
چون او خيلي افسرده است
شاعري كاملاً درب و داغانش كرده است
No comments:
Post a Comment