نه پدر دارم نه مادری
نه خدا نه سرزمین
نه گهواره و کفن
نه بوسه ؛ نه عاشقی
بیش و کم سومین روزاست
غذایی نخورده ام
تمام قدرت رنج ها ؛بیست سال عمرم
همه را میفروشم
اگر هیچ خریداری نباشد
دیوی آن را خواهد خرید
با این قلب پاک ( حرفه ام کلمات )
دست به سرقت میزنم ؛ قاتل خواهم شد
به زندانم میاندازند؛ حلق آویزم میکنند
آن زیر درآغوش ِ آمرزش خاک
گل های زهرآلودی رشد میکند
و از قلب پاک من میروید
No comments:
Post a Comment