Wednesday 6 May 2015

شعر مجله تجربه ویژه نوروز ۱۳۹۴ . Niels hav

ما اینجا هستیم
در گوشه شهری غریب و پرت گم شده بودم
خیابان ها با شیب تندی می رفت به سمت بالا
عابران با لباس هایی به رنگ روشن
با گام های پرشتاب از کنارم گذشتند
دیدم چیزهایی سبک در کیف همراه خود دارند
یکی را نگاه داشتم تا جهت را بپرسم
و ناگهان در مرکز انبوهی ار چهره های آشنا بودم
شما کجا می روید ؟
برایشان توضیح می دادم و
آنها گوششان به من با لبخند ؛انگاربرای اولین بار
لحن مرده ای را شنیده باشند
بعد همه با هم حرف زدند ؛ درهم و برهم
و رو به تمام جهت ها اشاره کردند
نقشه را بیرون کشیدم .
مشتاق و با علاقه بازش کردم تا بفهمم
ما کجا هستیم ؟
و با انگشت جایی روی نقشه را نشان دادم
نگاهی به سوی من کردند
و یک گروه کر دسته جمعی سوا ل مرا دوباره پرسید
بعد با خنده ای از ته دل صدایشان برید
من هم خندیدیم
ما همه تماشاچی یک نمایش مضحکیم
ابنجا ...
بعد با انگشت اشاره کردند
به زمینی که ما روی آن ایستاده ایم
ما اینجا هستیم
......................... !
ترجمه ازیتا قهرمان .سهراب رحیمی

سایت ادبی بیاده رو ۱۳۹۴ نوروزشاعر معاصر مغولستان. اردینتسوگت / برگردان :آزیتا قهرمان

شاعر معاصر مغولستان. اردینتسوگت / برگردان :آزیتا قهرمان
طراحی / شب
تاریک است . با چشم های بسته نگاه کن به دزدهای بینوای بیچاره
به زوج های عاشقی که در خلوت شبانه میان تاریکی عشقبازی می کنند
شب- زنی است با پیراهن ِ سفید ِتنگ تلو تلوخوران می آید و سرنگون می شود
شب- سگ هایی که ودکارا بو می کشند و زوزه سر می دهند
شب- سرایداری با سلاح است ؛ درهارا قفل می بندد و به خواب می رود
شب- نگهبانی کشیک اطراف خانه هاست
شب- صدای قدم ها
تقه ی ضربه ای به در
موش چاقی همین گوشه و کنار
صدای جیر جیر تخت شب- کسی است که آهسته در گوش ات پچ پچ می کند





/2طراحی
در بادی که می وزد و می ساید
رنگ ها بر هنه اند
درنهری که می رود و می ساید
سنگ ها بر هنه اند
در دهانی که می بوسد و می ساید
لب ها برهنه اند
در کف دستی که می نوازد و می ساید
تن ها برهنه اند
2
در گرمای نیمروز
گل ها بر هنه اند
در برودت زمستان
برگ ها برهنه اند
در بلندای آسمان
ماه بر هنه است
3
در عمق رودخانه
ماهی برهنه است
در رویا های گم شده
بیهودگی برهنه است
در اندوه بیگانگی
اشک برهنه است
4
در حقیقت مرگ
انسان برهنه است
درزندگی که پشت سر رهایمان کرد
تنهایی برهنه است
در حقیقت هستی
خط های سرنوشت برهنه است

Tuesday 3 February 2015

Attila Józse آتیلا ژوزف شاعر مجار



دیوانه شو ؛ نترس ؛ تو آزادی ؛ چرا که دیوانه ها آزاد ند
و آرزویشان  مثل میمون سر کوبیدن 
 به دیواره  قفس  تا میله ها بلرزند    

دیوانه شو ؛ بی تعلق ؛ رها و بی رنگ   
بلاهت ؛  لاپوشانی این قلب پاک ولبریزاست 
 در عمق رودخانه  زیر لای و  لجن فرو رفتن

دیوانه شو ؛ از تهمت ها نترس 
نه بازنده ای تو؛ نه بُردی در کار است    
بازی تمام می شود ؛ مانند مرگ ناشی باش

حرف های تو بویی از فریب نخواهد داد 
 دلیر خواهی شد ؛ آسوده خاطر و آرام
یک میهمان ِعالیمقام   دوربساط میز