Friday 19 July 2013

Vera Pavlova 3 poems

اگر برای خواستن چیزی هست
چیزی هست برای حسرت
اگر چیزی برای حسرت هست
چیزی خواهد بود تا به یادش بیاوری
اگر چیزی هست تا به یاد بیاوری
هیچ چیزی برای حسرت نیست
اگر هیچ چیزی نیست برای حسرت
هیچ چیز برای خواستن نبوده !
..............................................................
بیا یکدیگر را نوازش کنیم
تا وقتی هنوز دست هایمان باقی ست
کف دست ها ؛ شانه و بازو ؛ آرنج ...
بیا عاشق هم باشیم از سر ناچاری
همدیگر را شکنجه کنیم ؛ عذاب دهیم
شل و شکسته ؛ درب و داغان
برای آنکه بهتر به خاطر بیاوریم
برای جدا شدن با درد کمتری.
........................................................

ما ثروتمندیم: برای از دست دادن چیزی نداریم
پیریم: جایی نیست تا برای رفتن شتاب کنیم
باید پَرو پوش بالش های کهنه ی ما نو شود
خاکستر روزها یی که می آیند زیر و رو
چیزی به من بگو ! چیزی که بیش از همه معنا دارد
از نورهایی که در رخوت خواب الود ِما محو می شود
ما باید دراز بکشیم تا مرگ ابدی در ما دمی بیاساید
من باید تو را دفن کنم ؛ تو هم مرا به خاک خواهی سپرد


No comments:

Post a Comment