Friday 22 March 2013

Gunnar Ekelöf

چند شعر از گونار ا کلوف  /ترجمه آزیتا قهرمان و سهراب رحیمی
  در نشریه ی نوشتا ۲۲ اسفند 1391


....................................
اکتبر

میوه ی رسیده ای هستم
که از افتادن میترسد
میترسم از میوه ی افتاده
آه ؛ شکوفه ها
قطره ها
خورشید
مرا بچینید
از خاک نجاتم دهید
.................................
جواب عروس

حقیقت دارد آنچه درباره چشمانم گفتی
آنها سیاه اند
اما در اعماق آنها شراب قرمزی می درخشد
مانند جامی ، یکی پس از دیگری آنها را بنوش
آنها فقط دو تا هستند
حقبقت دارد چون دوشیزه ای سیاه پوستم
لب هایم را باز کنی اگر
می بینی زبانم قرمز است


................................
پنجره زمستانی

میخواهم به سرزمین های دیگر و
آب و هواهای دیگر بگریزم
همان قدر که دلم می خواهد زندگی کنم
دلم نمی خواهد ساکن این سرزمین باشم
اما بگذار ریشه ی این حس را پیدا کنم
تو متعلق به این جایی با زبان ؛ خاطرات ؛عادت هایت
آری !
هم در وطنم اینجا و هم خارجی ام

(اما هم این و هم آن مشکوک به نظر می رسد نه کاملا این و نه واقعا آن )

آنجا فقط خارجی ام ؛ این طبیعی تر است
..........................................................
عابر شب

اینجا سیبری بزرگ است
و آنجا سیبری کوچک
اینجا خیابان ها شماره های فرد دارند
و آنجا شماره ها زوج اند
یک بعلاوه دو میشود یک خانه
سه ضربدر چهار
باز همان یک خانه است
حالا ؛ پنج به توان شش خانه
نتیجه همیشه همان یک خانه است
ای مسافر قدیمی ی شبگرد
تویی که هرگز نفهمیدی
باید صاحب شماره و اسمی بود
اهل کجای این زمین پهناوری تو ؟

...............
عشق من زیبای من !
وقتی صورتم را برمی گردانم سوی تو
از نور می درخشد
تا صورتم را بر می گردانم
سمت زانوان خودم
تاریک میشود
تو روز هستی و من شبم
.....................................
دلبری

زیبا رویان روی هم چه هستند ؟
یکی سیاه سرخپوش ؛ آن دیگری سبزملایم و روشن
یک خواستگار چگونه باید انتخاب کند
اگر دو خواهر همزاد کنار همدیگر نمی نشستند
یکی تاریکی ملال آوری بود وآن یکی روشنایی زننده ای داشت
چون جهنم و بهشت
هریک به جای خود و بدون یکدیگر

 ........................................................،

No comments:

Post a Comment